این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" تسلیم"

تسلیم ( بی تفاوتی ) : نوعی رفتار وادادن است که در این حالت فرد خود را کاملا تسلیم محیط می نماید و منفعلانه در انتظار سرنوشت می نشیند.

۴ نظر ۴ + ۰ -

" بهارمرگی"

این روزها، بعد از ظهر ها که هوا خنک می شود، که یک باد کم جانی می زند زیر موهایم، که صدایش می کشد توی گوش هایم ،آفتاب کم جان تری که راهش را کشیده و دارد می رود که می زند به چشم هایم؛ دلم می خواهد برگردم به شانزده هفده سال پیش به آن روزها؛که بعد از ظهرهایش هوا خنک می شد که باد کم جانی می زد زیر موهایم که صدایش می پیچید توی گوش هایم، آفتاب کم جانی تری که داشت می رفت می زد به چشم هایم ؛ آن موقع ها که پولی مچاله می کردم توی مشت دست راست م و از توی پیاده روی پر از درخت با آفتاب بین درخت ها که داشت می رفت مسابقه می گذاشتم تا برسم سر خیابان مان بعد با هزار ترس و لرز و ده بار پا پس کشیدن از یک سر خیابان می دویدم به آن سرش، به سوپری آن طرف خیابان که می رسیدم ، بستنی چوبی بر میداشتم ، پول مچاله شده ،خیس عرق دستم را می دادم و بر می گشتم، دوباره با هزار ترس و لرز و ده بار جان کندن از خیابان می گذشتم و سر پیاده رو که می رسیدم نفس راحتی می کشیدم، پوست بستنی را می کندم و آرام آرام بستنی خوران لی لی کنان بر می گشتم خانه. دلم ان موقع ها را می خواهد، همان روزها را می خواهد که بزرگترین دغدغه  و ترسم گذشتن از خیابان بود، دلم هوای خنک آن روزها را می خواهد، باد کم جان آن روزها را ، آفتاب کم جان تر آن روزها را، دلم بهار آن موقع ها را می خواهد؛ دلم همه ی این ها را می خواهد و غوعای تمام نشدنی ای توی سر دارم، توده ای فکری که روز به روز بزرگ و بزرگ تر می شود ، دلم همه ی این ها را می خواهد و سرم مچاله می شود توی دست هایم و سر آخر دستی که روی کاغذ حرکت می کند و چشم هایی که می بیند " دلت، دلت غلط می خواهد. "

۳ نظر ۶ + ۰ -

" اجتناب آرام "

با توجه به ساعت خواب این روزای من که نتیجه ی بیست روز تعطیلی و شلوغی خونه و صدالبته هوای اینجاست من تقریبا دو ساعت بعد از تمام شدن وقت کنکور ایران تازه از خواب بیدار می شم . اما چیزی که هست و دلگرمم میکنه اینه که وقت خواب و ساعت بدنمو به وقت امریکا تنظیم کردم؛ یعنی ممکنه با توجه به این حرکتم بهم پذیرش ندن؟
۸ نظر ۵ + ۰ -

" آدم روزهای سخت بودن "

همیشه ی خدا از ضعیف بودن بدم می آمده، دست کم از وقتی که فهمیدم زندگی رسم ش ناز کشیدن نیست. هیچ وقت دوست نداشتم آدم ضعیفی باشم، از آدم های ضعیف بدم می آمده از این آدم هایی که اهل فرار یوده اند، سر اینکه ضعیف بوده اند. دوست نداشتم از این آدم هایی باشم که تا تقی به توقی می خورد فرار می کنند. یا از این آدم هایی که سر بی ارزش ترین یا حتی با ارزش ترین چیزها، های های گریه سر بدهند . یا از این آدم هایی که برای روبرو شدن با چیزهای آزاردهنده هیچ وقت پیش قدم نمی شوند. آدم هایی که راحت ترین راه را انتخاب می کنند، فرار. یا آدم های بزدلی که در جا می زنند. آن هایی که سکوتی احمقانه را به حرف زدن ترجیح می دهند و یا آن هایی که خودشان را به راحتی می کشند کنار به جای اینکه بایستند و لااقل خودشان را به خودشان ثابت کنند.همیشه سعی کرده ام ضعیف نباشم اما بوده ام . یک جاهایی ضعیف بوده ام. 

سال جدید، وقت انجام کارهای جدید است.سال جدید فرصتی ست برای شهامت داشتن ، برای ضعیف نبودن. آخرین باری که سعی کرده اید ضعیف نباشید، کی بوده؟
۶ نظر ۶ + ۰ -

" توپ فوتبال کودکان داعش "

به گزارش ایسکانیوز به نقل از خبرگزاری دانشجو یان ایران در گزارش اندیشکده انگلیس " کویلیام" تحت عنوان "کودکان دولت اسلامی" که روزنامه ی اندیپندنت به بررسی آن پرداخته است ، که در حال حاضر بیش از سی ویک هزار زن باردار داعشی در این گروه تروریستی حضور دارند؛ که قرار است نسل بعدی تروریست ها را به دنیا بیاورند.

+ به توپ فوتبال کودکان داعش فکر کرده اید؟

۷ نظر ۶ + ۰ -

" نیازمندی "

گاهی آنقدر خسته ام که دوست دارم به جای چند دست لباس یک چند تایی سر داشتم. سر فعلی با این حجم  درهم برهمی را بردارم  یکی دیگر به جایش بگذارم . 

۴ نظر ۸ + ۰ -

" آلرژی "

اینجا از یک وقتی به بعد نفس بخواهی بکشی، خاطره روی خاطره هست که سوار بوی بهارنارنج هجوم می آورد توی ریه ها. نفس کشیدن سخت می شود، خیلی سخت.

۱ نظر ۱۰ + ۰ -

" لبخند هایش ، محشر بود "

"ش" هم کلاسی اول دبیرستانم بود.فوق العاده مهربان و آرام و البته درس خوان بود.دقیق یادم نیست چند صندلی آن طرف تر ، ردیف اول، گوشه ی کلاس، کنار پنجره می نشست. قد بلندی داشت. هیکلی ترین مان توی کلاس بود. هندبال خوب بازی می کرد، خیلی خوب اما همیشه توی دروازه بود.بچه پولدار بود؛ اما یک غم بزرگ توی چشم هایش بود.بعد از اول دبیرستان دیگر ندیدمش. برایم سوال بود چرا یکهو رفت؟ چند وقت پیش، یعنی چیزی حول و حوش هفت هشت سال بعد توی فیس بو ک پیدایش کردم.خبری از "ش" سابق نبود؛ فقط لبخندش و غم چشم هایش  را از هفت هشت سال پیش داشت .حتی اسمش را هم نداشت. " ش" ی مهربان موهایش کوتاه بود، صورتش ...


تا حالا چیزی در مورد " ترنسکچوال" ها شنیده اید؟ تا حالا به ترنس ها فکرکرده اید؟ تا حالا خودتان را جای ترنس ها گذاشته اید؟ مشکلاتشان را می توانید تصور کنید؟ حجم تنهایی و بی کسی شان را می توانید درک کنید؟ غم چشم هایشان را دیده اید؟


+در مورد ترنس ها نباید کوته فکر آگاه بود.

+نگاه ، حرف و پوزخند های ما نباید درد اضافه باشد برایشان.

+ترنسکچول ها با همجنس خواه ها فرق دارند.

۷ نظر ۴ + ۰ -

" آرامش بخریم "

امروز که رفنم غذا بخرم؛ جلوی در یه مرد کیسه های پر از کارتن و خرت و پرتش  رو گذاشته بود پایین سطل زباله ی شهرداری و داشت از توی سطل زباله یه چیزایی رو بیرون می اورد. یک ربع بعد که با غذا اومدم بیرون هنوز کارش تموم نشده بود ، نشستم و نگاه کردم.  دودل بودم که بهش غذا بدم یا نه، دودل از این بابت که می ترسیدم بدش بیاد و عزتش رو یک دختر افاده ای زیر پا گذاشته باشه. یه دویست و شیش سفید جلوتر زد روی ترمز، یه مرد جوون بود انگار اونم این مرد رو دیده بود، اونم نمی دونست چکار کنه چون هی با سرعت کم می رفت جلو و میومد کنار سطل زباله؛ آخر سر هم بعد از پنج شیش دقیقه شیشه ی ماشین رو داد پایین و از مرد پرسید غذا خورده یا نه، اونم یه لبخند زد مرد جوون بهش یه ظرف جوجه داد و رفت؛ مرد هم غذا رو گذاشت رو کارتنا و خم شد کارتنا رو از رو زمین برداشت و رفت؛ خیلی خوشحال شدم دوست داشتم برسم راننده رو بگیرم و ماچ ش کنم. ولی فقط لبخند زدم و قول دادم که دیگه دست دست نکنم.

+اینطور موقع ها دوست ندارم که بتونم کاری کنم برای امثال این مرد فقط دوست دارم دنیا زودتر تموم بشه؛ شاید راحت ترین راه ممکنه.

+بیاین این روزا بیشتر به اطرافمون توجه کنیم.با یه کمک کوچیک چیزی از دست نمی دیم.

+یاد بگیریم دست دست هم نکنیم ، با احترام کمک کنیم اتفاقی نمی افته.

۵ نظر ۶ + ۰ -

" چاقو کش "

خیلی وقت است که چاقو دارم، چاقوی جیبی؛ یک چاقوی فلزی تا شوی آمریکایی با یک کاور بند دار چرم مشکی؛ که گاهی توی گردنم است ، گاهی توی جیب کیفم ، گاهی توی داشبرد ماشین و معمولا توی جیب سمت راست مانتو ام . مامان همان موقع که فهمید چاقو دارم هزار بار خواست چاقو را سر به نیستش کند اما ندادمش.خودم می دانستم که فقط جنبه ی دلگرمی دارد برایم نه چیز دیگری. می دانستم هررچقدر هم که به قول مامان زودجوش باشم چاقو کش نیستم که بخواهم از داشتنش بترسم. امروز؛ امروز دم ظهر سر فلان چهارراه که مردک نامرد داشت کف پیاده رو زنش را زبر لگد هایش له میکرد دوست داشتم چاقو را فرو کنم توی شکم گنده اش ، برای اولین بار دوست داشتم چاقو کش باشم؛ من زودجوش دوست داشتم چاقو کش باشم..

۱۰ نظر ۹ + ۰ -