این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" بیست و پنج سالگی"

تا همین دیروز از بیست و پنج سالگی ام ترس داشتم؛ آنقدر گفته بودم تا بیست و پنج سالگی ام چقدر وقت دارم؟ که برایم دور بود؛ خیلی دور. شنیده بودم "بیشتر آدم ها در بیست و پنج سالگی تمام می شوند." بیست و پنج سالگی می شود آخرِ دنیا. امروز ک بیست و پنج ساله چشم باز کردم، آرامش عجیبی داشتم. آرامش از نا امید شدن، از کم آوردن ها، از زیرش  زدن ها، از نرسیدن ها، از هدف هایی ک نشد، از تلاش های بی ثمر، از راه های نصف و نیمه رفته و رها شده و  ... و ... 

امروز در بیست و پنج سالگی، تنها یک چیز برایم تکرار می شود که "این ها گذشته اند و من مانده ام ."

۲ نظر ۵ + ۰ -