این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" خوشبختی "

  مامان می گوید امروز خانم آقای فلانی را آرایشگاه دیده که می گفته دیشب  با قاسم جان ش نشسته اند پای اینترنت و قاسم جان ش برایش رنگ مو انتخاب کرده و آمده بوده موهایش را به رنگ دلخواه شوهر عزیز تر از  جان ش در آورد. بابا همچنان غرق در  اخبار است، این ور ایستاده ام؛ دارم به معنی " قاطبه" و "بی بته" فکر میکنم. با حرف های  مامان  پوزخند می زنم. مامان به بابا می گوید ،  اصلا فهمیده که چه گفته. بابا چشم هایش به تلویزیون است و میگوید  رنگ موهای خودش بهترین رنگ دنیاست ، اگر از او نظر می خواهد.  بابا نگاهم می کند ، لبخند می زند، چشم هایش برق می زند، مامان حرصی می شود و من از ته دل می خندم.می خندم و خیلی چیزها یادم می رود.

۴ نظر ۷ + ۰ -

" ظالمانه ، عاقلی می کنم "

وقتی مامان می نشیند و موهای مرا می بافد می دانم در حق دخترکی که هرگز به دنیا نخواهم ش آورد ظلم می کنم ، البته نه به بزرگی ظلمی که با به دنیا آوردنش در حق اش خواهم کرد.

۶ نظر ۴ + ۱ -

" حسین منزوی "



که نه آگه ام که فردا چه نشسته بر کمینم

۳ نظر ۷ + ۰ -

" در این دنیایِ وانفسا "

شنبه هفت و نیم صبح که من هنوز چشم هایم باز نشده درست و حسابی ، راننده تاکسی با موهای جوگندمی اش دارد نصیحت می کند که برای ازدواج سخت نگیرم، من می گویم چشم و پیاده می شوم. شنبه یازده صبح یادم می آید که آخ یادم رفت بپرسم منظورش چیست که سخت نگیرم. به شوهر سخت نگیرم؟! به انسان بودنش؟! یا به شغل و ماشین و خانه و تامین آینده ی ام یا اصلا شاید به خودِ ازدواج نباید سخت بگیرم. هرچه نباشد خاله بازی ای است وسط این همه بازی های دیگرمان .

۱۰ نظر ۷ + ۰ -

" پیشنهاد "




پیشنهاد  از خانه ی قبلی ام .

+ حرف از راهپیمایی بیست و دوم بهمن که می شود یاد آن مکالمه می اُفتم بی برو و برگرد. 


۸ نظر ۴ + ۰ -

" آنچه زخم زبان کند با من "

هیچ وقتِ خدا یاد نگرفتم که با طعنه و کنایه حرف بزنم و بدتر از آن یاد نگرفتم که جواب طعنه و کنایه را شسته و رُفته و سریع بدهم و همیشه ی خدا غبطه خورده ام  به حال کسانی که جواب توی آستین دارند. وقتی طعنه و کنایه می شنوم، مثل آدم های لال زُل میزنم به طرف، ساکت می شوم ، قرمز می شوم ، در حالی که در درون دارم منفجر می شوم و گاها دنبال جواب توی آستین می گردم و در آن لحظه نمی توانم کاری از پیش ببرم و یک هفته بعدش ، بعد از کلی فکر کردن تازه می فهمم جوابش را باید فلان طور می دادم و  می گوییم این بار تجربه می شود ، بار دیگر جواب می دهم. دفعه های بعد هم می رسند و من دوباره مثل آدم های لال زُل میزنم به طرف، ساکت می شوم ، قرمز می شوم ، در حالی که در درون دارم منفجر می شوم  و دوباره و چندباره می شود تجربه باز هم. الآن دیگر فهمیده ام که من آدم ش نیستم و همان که مثل آدم های لال زُل بزنم به طرف، ساکت  شوم ، قرمز شوم ، در حالی که در درون دارم منفجر می شوم ، باید بهتر باشد. جدیرترها یاد گرفته ام لبخند هم بزنم. فقط برایم سوال شده که آدم ضعیف آن است که طعنه و کنایه کل کلامش هست یا منی که نمی توانم جواب بدهم؟

۶ نظر ۶ + ۰ -

" من یک دخترم "

دستی بلدم بکشم، بلدم با سرعت بالا توی اتوبان لایی بکشم، دیوانه وار دوست دارم صدای ضبط ماشینم را تا آخرین حدش بالا بدهم، خوره ی تیک آف هستم.جاده ی شب را تا خودِ خدا دوست دارم. کمتر از یک مرد بلد نیستم. الا ، الا اینکه دخترم. بیست و سالِ تمام توی گوشم خوانده اند که یک دخترم. من یک دخترم . 

- از سری نوشته های دوست داشتم پسر باشم.

۳ نظر ۳ + ۲ -

" بهمنی ترین خواهرِ دنیا "

نوزده سال پیش ، هفت شب دست های بابا را محکم گرفته بودم ،منِ پنج ساله  بغض داشتم . نوزده سال پیش، هفت شب عروسکِ زنده یِ کوچکی گذاشتند توی بغلم و گفتند :" این، خواهر کوچولوی توست." ،من اما بغض داشتم، از بودنِ یکی دیگر بغض داشتم. نوزده سال به تمام توی گوشِ من خواندند :"که این بچه، خواهر کوچولوی توست ، دوستش بدار." و من آنقدر غرقِ در دوست داشتنِ این بچه شدم که نفهمیدم کی بزرگ شد. امروز صبح که بیدار شدم، که دوست داشتم بگیرمش توی بغلم، بچلانمش تا با تمام وجود حس کنم که هنوز دارمش ، نبود. یادم آمد امسال اولین سالی ست که تولدش را در خانه نیست و عجیب بغض از صبح ته گلویم خانه کرده. یادم آمد امروز شش ماه ست که تمام لحظه لحظه ی کنارِ هم بودن مان خلاصه شده توی چت و اس ام اس و دو یا سه تا ده دقیقه صحبت تلفنی در یک روز و یک عالمه مسافت. امروز بعد از نوزده سال هفت شب بغض دارم. از نبودنش بغض دارم.

+ از خواهرانه های من

۶ نظر ۶ + ۰ -

" نبرد هوش مصنوعی "

بین خبرها و اطلاعیه های بیان از مسابقات هوش مصنوعی شریف گفته شده. گفته شده تمرکز اسم مسابقات روی هوش مصنوعی  ترسناک نیست. گفته شده کافی ست پیاده سازی الگوریتم هایش را بلد باشیم. هوش مصنوعی برای منی که یک ترم به تمام کابوسم بوده ترسناک است. برای منی که این درس منفورترین درس های دوره ی کارشناسی ام بوده، ترسناک است . الگوریتم هایش  همان هایی اند که خدا خط برای پروژه ام نوشتمشان و پیاده کردم آخر آخرش هم با یازده و نودویک صدم برایم تمام شد .برای آن هایی که آرزویشان ارشد هوش مصنوعی شریف است  یک انگیزه محسوب می شود و برای من فوبیا. 

+ ولی خب اگر یک نفر پایه اش را داشتم، حتما شرکت می کردم ، برای ریختن ترس ام  و نبرد با هیولای درون 
۴ نظر ۷ + ۰ -

" سکینه "

خنده هایش که تمام شد برگشت گفت : " اسم تو را باید می گذاشتند ،سکینه ." نه ناراحت شدم ، نه خوشحال شدم و نه تعجب کردم ، لبخند زدم. دوباره زد زیر خنده ،گفت: "جای تو هر دختر دیگری که بود ، قشقرق به پا می کرد." چقدر بدم آمد از مقایسه شدن و لبخند زدم . جدی شد و گفت : " سکینه یعنی تسکین دهنده، یعنی آرامش ." این بار هم لبخند زدم. با دودلی لبخند زدم.

۴ + ۰ -