این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" رفت "

وسط آنهمه تاریکی کفش هایم را درآورده بودم چارزانو تکیه داده بودم به صندلی یخ در بهشتم را هورت کشیده بودم و وسط فیلم کمدی، گوله گوله اشک ریخته بودم. گلویم درد میکرد. بغضم ترکیده بود. آب بینی م ریخته بود. دلم سوخته بود.

۲ نظر ۳ + ۰ -

" تظاهر به چیزی که نیستیم ازمون کالری میگیره ! "

امروز برای اولین بار می خواستم بروم بخش آی تی یکی از سازمان های دولتی؛ دیشب یک ساعت به تمام جلوی آینه، داشتم تمرین می کردم چادر سر کنم، کارم ب جایی رسید که بنشینم پایِ سیستم و لعیا جنیدی را سرچ کنم و تمرین کنم چادرم را مثل لعیا جنیدی سرم کنم،  عکس هایش را نگاه میکردم و تمرین میکردم مثل او چادرم را بگیرم. 

حالت های مختلف را تمرین میکردم، با دست چپ اضافی چادر را جمع کنم یا با دست راست، دست هایم بیرون از چادر باشد یا نه! چادر کش دار بپوشم، آستین دار یا ساده! چند فاکتوریل حالت برای چادر پوشیدن بود و منی که یک ساعت به تمام تمرین میکردم خودم نباشم، چرا؟ چون لازمه ی ورود به یکی از سازمان های دولتی( شاید شدیدا) چادر داشتن خانم ها بود؛ فارغ از همه اتفاقاتی که آنجا می افتاد. آخرش چادرم را مثل زن مقتدر جامعه ام که عجیب قبولش دارم سر کردم و با خودم زمزمه کردم :" تظاهر به چیزی که نیستیم ازمون کالری میگیرد"، بعدم چادر را گلوله کردم روی دست هایم و به خودم پوزخند زدم!



۰ نظر ۳ + ۰ -