این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" برسد به گوش باد "

 یکشنبه ها ، سه شنبه ها و پنج شنبه های هفته ، دختر نابینایش را کلاس زبان می برد. دوازده ظهر، همین که به حافظیه  می رسد ، کارگرها را که می بیند ، عینکش را جا به جا می کند و می گوید باید ساعت کاری کارگرها را به جای روز بگذارند شب ها ، حداقل توی این روزها. لبخند می زنم و چشم هایم را می بندم .

+ مرداد امسال " این روزهایِ من " در بیان یک ساله شد و من در این یک سال ، صد ساله . 

۵ نظر ۵ + ۰ -