خیلی وقت است که چاقو دارم، چاقوی جیبی؛ یک چاقوی فلزی تا شوی آمریکایی با یک کاور بند دار چرم مشکی؛ که گاهی توی گردنم است ، گاهی توی جیب کیفم ، گاهی توی داشبرد ماشین و معمولا توی جیب سمت راست مانتو ام . مامان همان موقع که فهمید چاقو دارم هزار بار خواست چاقو را سر به نیستش کند اما ندادمش.خودم می دانستم که فقط جنبه ی دلگرمی دارد برایم نه چیز دیگری. می دانستم هررچقدر هم که به قول مامان زودجوش باشم چاقو کش نیستم که بخواهم از داشتنش بترسم. امروز؛ امروز دم ظهر سر فلان چهارراه که مردک نامرد داشت کف پیاده رو زنش را زبر لگد هایش له میکرد دوست داشتم چاقو را فرو کنم توی شکم گنده اش ، برای اولین بار دوست داشتم چاقو کش باشم؛ من زودجوش دوست داشتم چاقو کش باشم..