این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" بهانه های دوست داشتنی (3)"

میون همه همه و صدای پسر بچه های هشت، نه ساله؛ وسط دفتر و کتاب های پهن شده روی زمین نشسته بودم و گوش میدادم ، مهدی میخواست پلیس بشه و تفنگ داشته باشه . فرید یه دکتر مثل دکتر ایاز و روی تابلوش بنویسه دکتر فرید. علی شماره یک که به قول فرید همش تشنج میکنه می خواست بشه مهندس؛ علی شماره دو می خواست اسپایدر من بشه ، یه اسپایدر من شجاع، اشکان با اون معلولیت پاهاش می خواست فوتبالیست بشه و استقلالی. حامد دوست داشت خلبان بشه، خلبان هواپیمای جنگی و ابوالفضل می خواست بشه کفترباز! اگرم نشد مثل اکبر آقا مرغ پَر کنی بزنه .

 وقتی شنیدم منتها الیه آرزوی یک پسربچه 9 ساله اینه که بشه کفتر باز یا فوق فوقش مرغ پر کنی بزنه نمی دونستم باید خوشحال باشم یا  دلگیر. خوشحال از اینکه کفترباز بودن وسط اون همه دکتر و مهندس و خلبان و پلیس شدن برای یه پسربچه 9 ساله  به اندازه کافیه متفاوته و با اون استعدادی که ابوالفضل داره ممکنه یه نابغه محسوب بشه و دلگیرم  از دو تا  کمتر از آدم که اسم پدر و مادر رو یدک میکشن و با خودخواهی خودشون یه آدمو بدخت کرده اند و الان هیچ معلوم نیست کجا هستند  و بیشتر از همه از اون بالایی دلگیرم که هنور ناامید نشده و تمومش نمیکنه.

۲ نظر ۸ + ۰ -

" بهانه های دوست داشتنی (ابوالفضل) "

فرید : خانم مگه نه اینکه اگر کسی عروسی نکنه کافر هست. خدا هم دوستش نداره؟

_ ام م م م م .  میدونی چیه ،خدا دوست داره ما عروسی کنیم. اگر عروسی کنیم بهتره .

فرید : خانم این ابوالفضل می گه نمی خواد عروسی کنه.

- آره ابوالفضل؟! دوست نداری؟

ابوالفضل : آره خانم.

- چرا دوست نداری؟ 

ابوالفضل : خب دوست ندارم خانم.

فرید: خانم اینجوری که نمی شه ، به زور هم که شده براش عروس می گیریم. ( با خنده ی از ته دل و چشم و ابرو آمدن برای ابوالفضل).

ابوالفضل : حتی اگرم به زور برام زن بگیرین ، طلاقش می دم. ( با زبان درازی برای فرید )

_ فرید بقیه این صفحه رو بخونش .


+ طلاق، عروسی، کافر بودن یا نبودن ، حتی خدا برای بچه ی 9 ساله سنگینه ، سنگین نیست؟! 

۲ نظر ۱ + ۰ -

" بهانه های دوست داشتنی ( فرید ) "


پرسید خانم اجازه شما اسمت چیه ؟!  گفتم ندآ . چشماش برق زد. گفتش شما کلاس چندمی؟ گفتم مدرسه نمیرم. گفت شما که خودت مدرسه نمیری، پس چرا هی به ما میگی باید خوب درس بخونین. گفتم برای اینکه من همسن شماها بودم درس خوندم. بعدش که مدرسم تموم شد رفتم دانشگاه. الآنم شدم مهندس*  .گفت خانم اجازه یه مهندس بیشتر پول داره یا یه دکتر؟! گفتم بستگی به خود آدم داره. بعضی مهندسا پولدار تر از دکترا هستن ، اما اکثر دکترا خیلی پولدار تر هستن. گفت پس من میخام دکتر بشم. شلوارشو سریع زد بالا ، گفت تازه خانم ببین پای من سوخته بوده ، دکتر ایاز پامو خوب کرد ، وقتی هم مامانم گفت پول نداریم ازمون پول نگرفت. آره حتما حتما میخام بشم دکتر ، بعدش بزرگ روی تابلو بنویسم دکتر فرید ... .


* سعی می کردم اینجا چهره ی استاد "خ" که دهان کجی می کرد بهم جلو چشمام نیاید ، البته نیاز بود که واژه ی مهندس( یک آدم موفق) را پررنگ تر بگویم.

۲ نظر ۳ + ۰ -