این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" حالت به شود دل بد مکن "

قبل ترها وقتی مامان به هر دلیلی ناراحت بود، میفهمیدم که یک جای کار میلنگد. خانه کسل میشد؛ بی حوصلگی مامان به همه ی ما سرایت میکرد. وقتی دل و دماغ هیچ کاری نداشت، دست و دل ما هم به زور به کاری میرفت. بعد از چند روز که شروع میکرد به تمیزکاری، به گردگیری و به جان آینه ها می افتاد میفهمیدم حالش خوب شده. صدای جارو برقی میگفت دوباره سر حال آمده و خدا میداند چقدر خوشحال میشدم از شنیدن صدای جارو کشیدن و تمیزکاری. امروز که بعد از یک هفته به جان خانه افتادم، جارو کشیدم، گردگیری کردم، بوی شیشه پاکن را کشیدم به ریه ام، زل زدم به آینه تمیز شده و گفتم زندگی همین است؛  فهمیدم حالم خوب شده. 



۰ نظر ۵ + ۰ -