این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" بامبو "

این روزها صبح ها که از اول تا آخر فلان خیابان راه می روم ، اتقافا کمی هم عجله دارم تا به موقع به مکان مورد نظرم برسم ، اکثر آدم هایی که می بینم  یا خمیازه می کشند با دهانی که دو متری باز شده یا سه چهار تا خط روی پیشانی شان دارند که اخموترشان کرده یا با چشم های بسته راه می روند . بعضی با عجله ، بعضی هم بی حوصله . فقط عده ای که جلو در زایشگاه فلان بیمارستان ایستاده اند ، عمیقا خوشحال اند. لبخند دارند یا اینکه از ته دل می خندند. بدون شک از به دنیا آمدن یکی خوشحال اند، بدون اینکه بخواهند لحظه ای فکر کنند که طرفِ به دنیا آمده هم خوشحال است یا نه. بدون اینکه بخواهند به بیست و سه سالگی او فکر کنند، به اینکه توی بیست و سه سالگی اش از اینکه به دنیا آمده خوشحال است یا نه؟

+ هضم اینکه بفهمی شوهرت داره بهت خیانت میکنه یا اینکه بهت تجاوز بشه دردناک تر از اینه که  ارشد شیراز قبول شده باشی. این روزا چیزایی رو می بینم که می فهم من توی زندگیم هیج مشکلی ندارم . لااقل به اندازه ی نق نقایی که می کنم  مشکل ندارم، اندازه تمام مشکلاتی هم که ندارم ، قوی نیستم.
۸ نظر ۵ + ۰ -

" تجربه ای مبهم- یک "

احتمالا هنوز نُه نشده بود. ساعت نُه. نُه شب. نشسته بودیم توی ایستگاه اتوبوس. به فاصله ی سه تا صندلی آن طرف ترمان دو تا خانم مسن نشسته بودند. نمی دانم بعد از چند وقت بود که سه تایی دور هم جمع شده بودیم. تاریک بود. نازی فلش گوشی اش را روشن کرده نور می انداخت توی چشم هایمان، نیلو تمام سعی اش را می کرد تا سلفی بیاندازد و من از ته دلم می خندیدم. خانم های کناری مان نگاه می کردند. انگار خنده ام مسری بود ، نیلو و نازی هم شروع کرده بودند به خندیدن. اتوبوس هفتاد و سه رسیده بود و ما هچنان می خندیدیم. کل اتوبوس چشم شده بودند و داشتند به خنده های از ته دلمان نگاه می کردند و توی دلشان اگر ناسزا نمی گفتند حتما گفته بودند که دیوانه ایم. جوان تر های توی اتوبوس با ما می خندیدند و مسن تر ها و مخصوصا آن خانم هایِ نصیحت اخم داشتند. اتوبوس حرکت کرده بود، اتوبوس بعدی رسیده بود. سوار شده بودیم. همچنان می خندیدیم و لابد آن خانم های ِنصیحت همچنان اخم داشتند. اخم داشتند بدون اینکه بدانند توی دل یکی مثل من چه خبر است. پشت خنده های من چه خبر است. بگذار اخم کنند، به درک. مگر می خواستند کجای دنیا را بگیرند. ما از ته دل می خندیدیم. بدون اینکه بخواهیم به چیزی فکر کنیم. می خندیم و می دانستیم که فردا هر کداممان یک گوشه ی دنیا افتاده ایم . می خندیدیم و مرداد ماه مان تمام می شد. با خنده تمام می شد.

+ خواهرانه ای ساده
۷ نظر ۱۰ + ۱ -

" برسد به گوش باد "

 یکشنبه ها ، سه شنبه ها و پنج شنبه های هفته ، دختر نابینایش را کلاس زبان می برد. دوازده ظهر، همین که به حافظیه  می رسد ، کارگرها را که می بیند ، عینکش را جا به جا می کند و می گوید باید ساعت کاری کارگرها را به جای روز بگذارند شب ها ، حداقل توی این روزها. لبخند می زنم و چشم هایم را می بندم .

+ مرداد امسال " این روزهایِ من " در بیان یک ساله شد و من در این یک سال ، صد ساله . 

۵ نظر ۵ + ۰ -

" لعنتی "

این بغض چیه ؟ جنس ش از چیه ؟ که گلوتو فشار میده ، طوری که دردش از تمام دردات بیشتر میشه . 


سی و چهار سالگی یت مبآرک .

۱۳ + ۰ -

" توی استمرار در نابودی ات ، یادت باشد که یک زنی "

جدای خیلی از وقت ها که احساس میکنم چون یک  زن ا م ، بدبخت هم هستم . خیلی از وقت ها هم احساس می کنم چون یک زن ام ، خوشبخت  هم هستم. این که گفته می شود ما زن ها موجودات عجیبی هستیم ، کاملا درست است. من اولین کسی نیستم که این را می گویم حکما آخرین اش هم نیستم. بگذارید با یک نمونه واضح تر بگویم ، گاهی اوقات ما زن ها برای بهتر کردن حال مثلا خرابمان شروع می کنیم به تغییر . منظورم تغییر در ظاهرمان است. شروع می کنیم به نابود کردن زنانگی هایمان. اولین چیزی هم که برای مثلا تغییر دم دستمان داریم آینه هست و موهایمان ، موهای سر مان. اگر بلند است کوتاه یشان می کنیم  اگر هم کوتاه است کوتاه تر می کنیم.  خب وقتی مو هایمان تمام شود انگار که راحت شده باشیم  ممکن است که پی تغییر ظاهری دیگری نرویم ، و ترجیح بدهیم از درون خودمان را خرد کنیم ، به همین هم تا مدتی  بسنده می کنیم تا کاملا رو به نابودی برویم. و هرچه بیشتر سعی در فراموشی زنانگی مان می کنیم . بعد تر که خسته می شویم ، باز هم برای بهتر کردن حال مثلا خرابمان دوباره شروع می کنیم به تغییر . این بار هم منظورم تغییر ظاهر مان است. باز هم اولین چیزی که دم دست داریم موهایمان است . این بار دیگر  برای جبران  کوتاهی شان کم مانده  رو به کود اوره هم بیاوریم . شاید هم برای جبران کوتاهی شان  این بار  پی تغییر رنگ مو ها وحتی تغییر صورت مان هم برویم. بعدش هی توی آینه نگاه می کنیم و مثل احمق ها لبخند می زنیم که" ها ببین موهایم فلان است و خودم بهمان ، ها ببین که من خوشبخت ترینم . ها ببین که ... " .  و هی سعی میکنیم بیشتر زنانگی ها را زنده کنیم و یکی نیست که فریاد بزند "بدبخت خفه شو حال خرابت را خراب ترش نکن" . اما از آنجایی که  یک زنیم قاطعانه سعی داریم وانمود کنیم که داریم حال خودمان را بهتر میکنیم. و شاید نمی خواهیم روی خودمان بیاوریم که داریم خودمان را گول میزنیم. و این عجیب بودن همچنان ادامه دارد تویِ یک لوپ لعنتی به اسمِ زن بودن.

 راستی من امروز با خریدن سه تا گیره ی مو ی معمولی  احساس کردم چون یک زن ام ، خوشبخت هم هستم.


+ این یک نمونه  بود از عجیب بودن . نمونه های دیگرش با شما .


۹ نظر ۵ + ۰ -

" اگر خدا بودم ( دو ) "

اگر یک روزی خدا می آمد و می گفت :" خدا بشو" ، بهش می گفتم "بنده ام ، من از آدمایی که وقتی داغونم و دستمو به سمتشون میگیرم و اونا با آرامش تمام دستشونو میزارن زیر چونشون و زُل میزنن بهم و با یه  لبخند پر از آرامش میفهمونن بهم که باید صبر کنم حرصم میگیره. "


 یکی از هزار تا اگر خدا بودم هایم .

۳ نظر ۴ + ۰ -

" چگونه انگیزه بیابیم؟! "


من : کاش لااقل چاق بودم، لاغر کردن می شد انگیزه این روزام .

اون :   . . .

۱۰ نظر ۴ + ۰ -

" آموزه های یک معمولی "

" دلم برات تنگ شده بود! " ها را جدی نگیرید. درست به اندازه ی خیلی از " عزیزم " ها، یا خیلی از " جانم " گفتن ها، یا حتی خیلی از " خوبی؟ " هایِ بر حسب عادت. چرا؟ چون این ها همه مثل " دوستت دارم " ها معنی سیال دارند.

۷ نظر ۲ + ۰ -

"یه بیچاره یِ احمقِ دلشکسته ام "

کسی که بتونه بنویسه از بقیه ی بیچاره هایِ احمقِ دلشکسته ، سرتر هست خب طبیعتا وقتی هم که نتونه بنویسه میشه یکی مثل بقیه ی بیچاره هایِ احمقِ دلشکسته. بنابراین من توی این روزا یکی از بیچاره هایِ احمقِ دلشکسته هستم. 


سلام :)       

۵ نظر ۴ + ۰ -

" نیازمندی ها "

یک خیابان به تمام از خشک شویی محله مان تا در خانه  نیازمندی های خبر جنوبی که آقای خشک شویی پیچیده بود دور مانتو ام را خواندم از هرچه که بخواهی توی اش نوشته بود خرید زمین و ماشین و خانه ، فروش ماشین، فروش فوری، فروش استثنایی، استخدام منشی و پرستار و فلان، خلاصه هر چه که دلت بخواهد. داشتم توی دلم میگفتم گاهی اوقات آدم به هیچ یک از این بالایی ها نیاز ندارد فقط باید بیاید یک نیازمندی با تیتر بزرگ به رنگ قرمز که خوب به چشم بیاید بزند صفحه اول نیازمندی ها که  به یکی  نیازمندیم بیاید به حرفهایمان  تمام و کمال گوش بدهد بدون اینکه بخواهد اظهار نظر کند، بدون نیاز به نصیحتش، بدون نیاز به دلسوزی اش، بدون نیاز به دوست داشتنش، بدون نیاز به حسادتش . با سکوت بیاید به حرف هایی که باید بزنی تا از دسشان خلاص بشوی گوش بدهد بدون کوچکترین حرکتی .

۱۰ نظر ۵ + ۰ -