این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" علامت سوال "

برای داشتنش چکار کردی؟!

۷ نظر ۳ + ۰ -

" نقطه ضعف "

نشسته آن طرف میز، سرش را بالاتر از صفحه ی لپ تاپش می آورد و زل میزند توی چشم هایم و می گوید: " قیافت غلط اندازه." سرم را بالا  می آورم؛ ابروهایم را می دهم بالا و نگاهش می کنم و پوزخند میزنم. ادامه می دهد: "خیلی خودتو قوی نشون می دی، در حالی که یه حجم بزرگی از ضعف رو داری. نمیزاری کسی بفهمه قوی نیستی." یخ میکنم و تمام تنم آوار می شود، شانه هایم می افتند و لبخند میزنم و چیزی نمی گویم ." خودتو پشت همین حرف نزدن هات قایم کردی." نگاهش می کنم و از پشت میز بلند می شوم. دوست دارم سرش داد بکشم .درست زده وسط خال؛ من چیزی به بزرگی قوی نبودن را از عالم و آدم پنهان می کنم. 

۶ نظر ۷ + ۰ -

" قدر"

  • دلِ شکسته
  • جانِ بی قرار
۱ نظر ۷ + ۰ -

" ماذا فازا ؟ "

قبل ترها اگر روزه نمی بودی، باید جواب پس می دادی، این روزها اگر روزه باشی باید جواب پس بدهی.
۶ نظر ۱۰ + ۱ -

" تو "

خدا هم بچه بازی ش گرفته. بعضی چیزا رو نشونت میده، میری سمتش، نگاش می کنی، خوشت میاد، احساس خوشحالی ذره ذره وجودتو میگیره از داشتنش همین که دست می بری برش داری، دستشو پس می کشه و لبخند خبیثانه ای میزنه و میره و تو می مونی با یه بغض درشت از نداشتنش. درست مثل دختر بچه ای لوس ننر که عروسکشو نشونت میده، همین که دست میبری بگیری ازش دستشو می کشه و برات زبون در میاره و میره . تو میمونی و یه بغض از نداشتنش.
۱ نظر ۴ + ۰ -

" بعد از 18 سالگی م "


+ مردا دخترای شاد و شنگول رو بیشتر می پسندن

_ خیلی وقته که دیگه دخترِ شادی نیستم.


پ ن : این روزهایِ من امروز چهار ساله شد.

۱ نظر ۶ + ۰ -

" فوبیا "

به زیر پل نگاه می کنم. به ماشین هایی که با سرعت سرسام اور رد می شوند. دارم فکر می کنم اگر همین الان پل بیاید پایین تمام می شوم به راحتی.لق لق نوارهای اهنی زیر پاهایم را حس می کنم و نا خودآگاه می خوانم :" الله لا اله الا هوالحی القیوم لا تاخذه ... "

۴ نظر ۵ + ۰ -

"من "

درست مثل فوتبالیستی که تازه اومده تیم فجر شهید سپاسی؛ داره تمام وجودشو میزاره فصل بعد بره پرسپولیس.

۲ نظر ۲ + ۰ -

" آدمِ خیس، هراس باران ندارد"

زندگی خیلی بیشتر از قبل داره میزنتم زمین و من عجیب تر از همه ی سال های عمرم دارم می جنگم، تقریبا هر لحظه دارم مسابقه می دم، سرسخت تر از قبل. لحظه به لحظه، نفس نفس میزنم ولی کم نمیارم . و عجیب تر اینکه توی تمام لحظه هام تنهام. تنهام و هنوز وایسادم. نمی دونم به چی امید دارم که دارم می دو ام. چیزی نیست در واقع که امیدوارم کنه الا یک عبارت به ظاهر مسخره که داره هی تکرار می شه " یکبار بیشتر جوون نیستی و همه چیزدست خودته."

+نمیدونم این بار چندمی هست که می ام این صفحه رو باز می کنم، می نویسم، بعد هم کنترل آ می گیرم و دلیت میزنم و همه ی حرفای توی گلو موندمو برمیگردونم سرجاشون. این ساعت و این لحظه قبل از دلیت یکی بهم گفت: ترسو.

۳ نظر ۱۲ + ۰ -

" شیر خشکِ نان "

میگم اگر ندارید پس اینایی که چیدید این بالا چیه؟ میگه :" خانم! اینا برای نوزادای نارس هست؛ شما ماشالا دیگه بزرگ شدی! الویت با اوناس "

۲ نظر ۷ + ۰ -