می خواستم "عشق نام کوچک توست " ، را بنویسم ،نشستم فکر کردم دیدم اصلا من معنی عشق را نمی دانم که حالا بخواهم نسبتش بدهم به یک نام، به یک نامِ کوچک ، به یک نامِ کوچکِ یک تو.
اسمِ جان دادن برای پدرها را می شود گذاشت عشق؟ برای مادر ها چطور؟ذوق برای دست های کوچک کودک تازه به دنیا آمده را چطور ،اسمش را می شود گذاشت عشق؟ نگاه دوستانه به یک دخترِ ترک شده یِ با شکم برآمده را چطور؟ ترحم به پیرمرد آلزایمری را چطور؟بوسیدن لب های لرزان دخترک زیر پل عابر پیاده را چطور؟ عشق به وطن را چطور؟ یا نکند حرف از دوست داشتن باشد؟ دوست داشتن بین دو نفر. نکند عشق، همین دوست داشتن های یواشکی و پنهانی تو باشد، تویی که نمی دانی چشم هایِ من دروغ نمی گویند وقتی زبانم نمی چرخد. وای وای که اگر این عشق باشد... .
نه ، نیست. این خود جهنم است ، وقتی مامان می گوید عشق شیرین است. وقتی بابا می گوید عشق، قرص شدن دل است ، این خود جهنم می شود.
راستش مامان هم نمی داند عشق چطور می آید ولی می گوید وقتی بیاید گرفتارت می کند. حالی ات نمی شود چطور می آید فقط یکهو به خودت می آیی و می بینی که همه چیز کنار می رود و زندگی می شود راحت الحلقوم . مامان می گوید عشق که برای یک زن بیاید زندگی اش را تعطیل می کند و عشق ، بازی اش می گیرد. بابا می گوید مرد که عاشق بشود ، که عمیق دل بدهد با تمام وجود می خواهد مراقبت باشد. می دانی چه است من هنوز به خودم نیامده ام که ببینم زندگی ام راحت الحلقوم شده و به جز خود بابا تا حالا هیچ مردی نبوده که با تمام وجود مراقبم باشد هیچ هیچ. می بینی پس نمی توانم از عشق بنویسم. عشق را نسبت بدهم به یک نام. به یک نامِ کوچک. به یک نامِ کوچکِ یک تو. حتی نام کوچکِ تو . به حرف بابا اگر عشق ، دوست داشتن دو نفر باشد تا سرحدِ مرگ ، من خودم حاصل عشق بوده ام. عشقِ بین دو نفر بدون اینکه بدانم عشق چه است، عشق بین دو نفر چه است . اما دیده ام. این جور عشق دو نفره دیده ام ، عشق نامِ کوچک باباست وقتی مامان صدایش می زند امیر.