شنبه ۲۴ بهمن ۹۴
شنبه هفت و نیم صبح که من هنوز چشم هایم باز نشده درست و حسابی ، راننده تاکسی با موهای جوگندمی اش دارد نصیحت می کند که برای ازدواج سخت نگیرم، من می گویم چشم و پیاده می شوم. شنبه یازده صبح یادم می آید که آخ یادم رفت بپرسم منظورش چیست که سخت نگیرم. به شوهر سخت نگیرم؟! به انسان بودنش؟! یا به شغل و ماشین و خانه و تامین آینده ی ام یا اصلا شاید به خودِ ازدواج نباید سخت بگیرم. هرچه نباشد خاله بازی ای است وسط این همه بازی های دیگرمان .