هیچ وقتِ خدا یاد نگرفتم که با طعنه و کنایه حرف بزنم و بدتر از آن یاد نگرفتم که جواب طعنه و کنایه را شسته و رُفته و سریع بدهم و همیشه ی خدا غبطه خورده ام به حال کسانی که جواب توی آستین دارند. وقتی طعنه و کنایه می شنوم، مثل آدم های لال زُل میزنم به طرف، ساکت می شوم ، قرمز می شوم ، در حالی که در درون دارم منفجر می شوم و گاها دنبال جواب توی آستین می گردم و در آن لحظه نمی توانم کاری از پیش ببرم و یک هفته بعدش ، بعد از کلی فکر کردن تازه می فهمم جوابش را باید فلان طور می دادم و می گوییم این بار تجربه می شود ، بار دیگر جواب می دهم. دفعه های بعد هم می رسند و من دوباره مثل آدم های لال زُل میزنم به طرف، ساکت می شوم ، قرمز می شوم ، در حالی که در درون دارم منفجر می شوم و دوباره و چندباره می شود تجربه باز هم. الآن دیگر فهمیده ام که من آدم ش نیستم و همان که مثل آدم های لال زُل بزنم به طرف، ساکت شوم ، قرمز شوم ، در حالی که در درون دارم منفجر می شوم ، باید بهتر باشد. جدیرترها یاد گرفته ام لبخند هم بزنم. فقط برایم سوال شده که آدم ضعیف آن است که طعنه و کنایه کل کلامش هست یا منی که نمی توانم جواب بدهم؟