سه شنبه ۶ بهمن ۹۴
قد و وزن ام را اندازه گرفت، نشست حساب کردن آخرش هم با خنده گفت: " کمبود وزن داری ، در حالی که اصلا معلوم نیست ، ولی خب باید یکم وزنتو بیشتر کنی." لبخند زدم .بعدش اسم یک سری مواد مخدر و محرک را ردیف کرد و گفتم هیچ کدامشان را مصرف نکرده ام .بعدش آمد سروقت وضعیت روانی ام ، گفت: " با توجه به یک ماه قبل اینایی که میگم رو جواب بده." به تک تک روزهای یک ماه قبل فکر کردم و گفتم نه افسرده بوده ام ، نه احساس پوچی کرده ام نه بی هدف بوده ام نه پرخاشگری کرده ام نه منزوی بوده ام نه اضظراب بی خود داشته ام نه غمگین بوده ام . گفت : "چه عالی " و نفهمید که بلدم دروغ بگوییم، که بلدم طوری رفتار کنم انگار که شاد ترین جوان روی زمین منم . بلدم همه چیز را با لبخند دندان نما ماستمالی اش کنم . داد زیر فرم را با اسم و فامیلی ام امضا کردم . لبخند زدم گفتم :" با این همه سوال سرما خوردگیمم خوب شد دیگه دکتر. " فرم ها را دادم دستش آمدم بیرون. امروز با اسم و فامیلی ام امضا کرده بودم که جوان شادی ام . از امروز جوان شادی بودم .