این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" خودِ بی نوایم "

چشم هایش که باز می شود، با بگو و بخند و بی خیالی طی کردن دل داری اش می دهم. روزها دست اش را می گیرم آنقدر می چرخانمش که خسته شود، روزِ روشن سرش شیره می مالم با وعده و وعیدهای الکی، شب که می شود به بهانه ی خستگیِ روز میخوابانمش؛ تا سوال پیچم نکند. چشم هایش را که می بندد، نگاهش می کنم و نگرانش می شوم.خودِ بی نوایم را دوست دارم؛ خیلی بیشتر. پا به پایم می آید و صدایش در نمی آید. خودِ بی نوایی که نشسته و گذر زمان را می شمارد. خودِ بی نوایی که شعورش به خیلی چیزها می کشد.
۵ موافق ۰ مخالف