اگر یک روزی خدا می آمد و می گفت :" خدا بشو" ، بهش می گفتم "بنده ام نمی بخشمت که منو کشوندی آوردی اینجا و مجبورم کردی به بودن نگفتی هم چرا ، منم موندم حیرون و سرگردون "
یکی از هزار تا اگر خدا بودم هایم .
اگر یک روزی خدا می آمد و می گفت :" خدا بشو" ، بهش می گفتم "بنده ام نمی بخشمت که منو کشوندی آوردی اینجا و مجبورم کردی به بودن نگفتی هم چرا ، منم موندم حیرون و سرگردون "
یکی از هزار تا اگر خدا بودم هایم .
ده سال پیش که سیزده ساله بودم برای بازدید از فسیل های پژوهشکده با مدرسه رفته بودیم. آقای "ب" یک فسیل بالا گرفت و گفت بین فسیل ها شبیه این را ندیده اید؟ همه یک صدا گفتند نه. ولی منمطمئن بودم که دیده ام ، با صدای آرام که ناشی از نداشتن اعتماد به نفس ام بود گفتم من دیده ام. طوری پرسیدمطمئنی که می خواستم درجا بزنم و بگوییم نه الکی گفتم، امامطمئن بودم که دیده ام ، سرم را پایین بالا کردم که یعنی دیده ام. گفت برو بیاورش. رفتم بین قفسه ها. از قفسه ی دوم سمت چپ دیوار ردیف هشت اُم فسیل را برداشتم و برایش آوردم. لبخند زد و گفت آفرین به دقت ات، خودکاری نقره ای جایزه ام داد و به بچه ها گفت که تشویقم کنند. آن روز فهمیدم دقت به اندازه ی دقت در جمله ی منفور "بیشتر دقت کن" های روی برگه های امتحانی ام هم بد نیست . از همان روز به بعد امتحان های مهم ام را با خودکار دقت ام می نوشتم . از همان لحظه فهمیدم باید به چشم هایم اعتماد کنم ،حالا خیلی وقت است دیگر برایم نمی نویسند بیشتر دقت کن،خیلی وقت است که خودکارم دیگر رنگ ندارد خیلی وقت است که امتحان های مهم زندگی ام مثل قبل برایم مهم نیستند اما هنوزم دقتم بالاست. خیلی وقت است که یاد گرفته ام به چشم هایم بیشتر از خودم مطمئن باشم . خیلی وقت است که دقتم بالاست ، در مورد تو ناشیانه بالاتر.