سه شنبه ۲۶ مرداد ۹۵
یکشنبه ها ، سه شنبه ها و پنج شنبه های هفته ، دختر نابینایش را کلاس زبان می برد. دوازده ظهر، همین که به حافظیه می رسد ، کارگرها را که می بیند ، عینکش را جا به جا می کند و می گوید باید ساعت کاری کارگرها را به جای روز بگذارند شب ها ، حداقل توی این روزها. لبخند می زنم و چشم هایم را می بندم .
+ مرداد امسال " این روزهایِ من " در بیان یک ساله شد و من در این یک سال ، صد ساله .