این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" آدم روزهای سخت بودن "

همیشه ی خدا از ضعیف بودن بدم می آمده، دست کم از وقتی که فهمیدم زندگی رسم ش ناز کشیدن نیست. هیچ وقت دوست نداشتم آدم ضعیفی باشم، از آدم های ضعیف بدم می آمده از این آدم هایی که اهل فرار یوده اند، سر اینکه ضعیف بوده اند. دوست نداشتم از این آدم هایی باشم که تا تقی به توقی می خورد فرار می کنند. یا از این آدم هایی که سر بی ارزش ترین یا حتی با ارزش ترین چیزها، های های گریه سر بدهند . یا از این آدم هایی که برای روبرو شدن با چیزهای آزاردهنده هیچ وقت پیش قدم نمی شوند. آدم هایی که راحت ترین راه را انتخاب می کنند، فرار. یا آدم های بزدلی که در جا می زنند. آن هایی که سکوتی احمقانه را به حرف زدن ترجیح می دهند و یا آن هایی که خودشان را به راحتی می کشند کنار به جای اینکه بایستند و لااقل خودشان را به خودشان ثابت کنند.همیشه سعی کرده ام ضعیف نباشم اما بوده ام . یک جاهایی ضعیف بوده ام. 

سال جدید، وقت انجام کارهای جدید است.سال جدید فرصتی ست برای شهامت داشتن ، برای ضعیف نبودن. آخرین باری که سعی کرده اید ضعیف نباشید، کی بوده؟
۶ نظر ۶ + ۰ -

" توپ فوتبال کودکان داعش "

به گزارش ایسکانیوز به نقل از خبرگزاری دانشجو یان ایران در گزارش اندیشکده انگلیس " کویلیام" تحت عنوان "کودکان دولت اسلامی" که روزنامه ی اندیپندنت به بررسی آن پرداخته است ، که در حال حاضر بیش از سی ویک هزار زن باردار داعشی در این گروه تروریستی حضور دارند؛ که قرار است نسل بعدی تروریست ها را به دنیا بیاورند.

+ به توپ فوتبال کودکان داعش فکر کرده اید؟

۷ نظر ۶ + ۰ -

" نیازمندی "

گاهی آنقدر خسته ام که دوست دارم به جای چند دست لباس یک چند تایی سر داشتم. سر فعلی با این حجم  درهم برهمی را بردارم  یکی دیگر به جایش بگذارم . 

۴ نظر ۸ + ۰ -

" آلرژی "

اینجا از یک وقتی به بعد نفس بخواهی بکشی، خاطره روی خاطره هست که سوار بوی بهارنارنج هجوم می آورد توی ریه ها. نفس کشیدن سخت می شود، خیلی سخت.

۱ نظر ۱۰ + ۰ -

" لبخند هایش ، محشر بود "

"ش" هم کلاسی اول دبیرستانم بود.فوق العاده مهربان و آرام و البته درس خوان بود.دقیق یادم نیست چند صندلی آن طرف تر ، ردیف اول، گوشه ی کلاس، کنار پنجره می نشست. قد بلندی داشت. هیکلی ترین مان توی کلاس بود. هندبال خوب بازی می کرد، خیلی خوب اما همیشه توی دروازه بود.بچه پولدار بود؛ اما یک غم بزرگ توی چشم هایش بود.بعد از اول دبیرستان دیگر ندیدمش. برایم سوال بود چرا یکهو رفت؟ چند وقت پیش، یعنی چیزی حول و حوش هفت هشت سال بعد توی فیس بو ک پیدایش کردم.خبری از "ش" سابق نبود؛ فقط لبخندش و غم چشم هایش  را از هفت هشت سال پیش داشت .حتی اسمش را هم نداشت. " ش" ی مهربان موهایش کوتاه بود، صورتش ...


تا حالا چیزی در مورد " ترنسکچوال" ها شنیده اید؟ تا حالا به ترنس ها فکرکرده اید؟ تا حالا خودتان را جای ترنس ها گذاشته اید؟ مشکلاتشان را می توانید تصور کنید؟ حجم تنهایی و بی کسی شان را می توانید درک کنید؟ غم چشم هایشان را دیده اید؟


+در مورد ترنس ها نباید کوته فکر آگاه بود.

+نگاه ، حرف و پوزخند های ما نباید درد اضافه باشد برایشان.

+ترنسکچول ها با همجنس خواه ها فرق دارند.

۷ نظر ۴ + ۰ -

" آرامش بخریم "

امروز که رفنم غذا بخرم؛ جلوی در یه مرد کیسه های پر از کارتن و خرت و پرتش  رو گذاشته بود پایین سطل زباله ی شهرداری و داشت از توی سطل زباله یه چیزایی رو بیرون می اورد. یک ربع بعد که با غذا اومدم بیرون هنوز کارش تموم نشده بود ، نشستم و نگاه کردم.  دودل بودم که بهش غذا بدم یا نه، دودل از این بابت که می ترسیدم بدش بیاد و عزتش رو یک دختر افاده ای زیر پا گذاشته باشه. یه دویست و شیش سفید جلوتر زد روی ترمز، یه مرد جوون بود انگار اونم این مرد رو دیده بود، اونم نمی دونست چکار کنه چون هی با سرعت کم می رفت جلو و میومد کنار سطل زباله؛ آخر سر هم بعد از پنج شیش دقیقه شیشه ی ماشین رو داد پایین و از مرد پرسید غذا خورده یا نه، اونم یه لبخند زد مرد جوون بهش یه ظرف جوجه داد و رفت؛ مرد هم غذا رو گذاشت رو کارتنا و خم شد کارتنا رو از رو زمین برداشت و رفت؛ خیلی خوشحال شدم دوست داشتم برسم راننده رو بگیرم و ماچ ش کنم. ولی فقط لبخند زدم و قول دادم که دیگه دست دست نکنم.

+اینطور موقع ها دوست ندارم که بتونم کاری کنم برای امثال این مرد فقط دوست دارم دنیا زودتر تموم بشه؛ شاید راحت ترین راه ممکنه.

+بیاین این روزا بیشتر به اطرافمون توجه کنیم.با یه کمک کوچیک چیزی از دست نمی دیم.

+یاد بگیریم دست دست هم نکنیم ، با احترام کمک کنیم اتفاقی نمی افته.

۵ نظر ۶ + ۰ -

" چاقو کش "

خیلی وقت است که چاقو دارم، چاقوی جیبی؛ یک چاقوی فلزی تا شوی آمریکایی با یک کاور بند دار چرم مشکی؛ که گاهی توی گردنم است ، گاهی توی جیب کیفم ، گاهی توی داشبرد ماشین و معمولا توی جیب سمت راست مانتو ام . مامان همان موقع که فهمید چاقو دارم هزار بار خواست چاقو را سر به نیستش کند اما ندادمش.خودم می دانستم که فقط جنبه ی دلگرمی دارد برایم نه چیز دیگری. می دانستم هررچقدر هم که به قول مامان زودجوش باشم چاقو کش نیستم که بخواهم از داشتنش بترسم. امروز؛ امروز دم ظهر سر فلان چهارراه که مردک نامرد داشت کف پیاده رو زنش را زبر لگد هایش له میکرد دوست داشتم چاقو را فرو کنم توی شکم گنده اش ، برای اولین بار دوست داشتم چاقو کش باشم؛ من زودجوش دوست داشتم چاقو کش باشم..

۱۰ نظر ۹ + ۰ -

" می ترسم افسردگی بگیرد . "

دایی "د"  برایم قناری آ ورده ؛ یک قناری ابلق. می گوید از همه قناری هایش ا بیشتر می خواند . آورده که برایم بخواند؛ برایم بیشتر بخواند. از دیشب که آ مده، مرا که دیده بدجور خورده توی ذوق اش، کز کرده نشسته گوشه ی قفس اش.فکر می کنم از سکوت  ترسیده ، از سکوت م ترسیده ، انگار که مرده دیده باشد.آنی که از همه بیشتر می خوانده هم کم آ ورده ، با دیدن من، با دیدن سکوت من.

+من بآمبو خیلی دوست دارم.

+با حساب اسفند بیست و نه روزه؛ با حساب فروردین سی و یک روزه؛ با حساب دو هفته ی اول اردی بهشت ، شصت و پنچ روز تمام مانده.

۵ نظر ۳ + ۰ -

" اولین بار "

باید برگردم به آن روز ، تاریخ و روز اش یادم نیست. قبل از ظهر ؛ بارانی بود، ابرها سیاه بودند. بارانی بلند پوشیده بودی، موهایت خیس بود ، کیف ات رروی دوش ات بود ، دوش سمت راست ات، داشتی پله ها را بالا می آ مدی . داشتم پله ها را پایین می آمدم. یک لحظه ترسیدم .نگاهم کردی و من ترسیدم.فقط ترسیدم و ترس ام ماند تا به امروز توی وجودم. باید برگردم به آن روز؛ برگردم و پله ها را برعکس بیایم بالا. باید برگردم و آن روز را از زندگی ام خط بزنم؛ برگردم و انگار که تو را ندیده ام راه ام را بکشم پله ها را بالا بیایم.

۸ + ۰ -

" عشق نام کوچکِ توست "

می خواستم "عشق نام کوچک توست " ، را بنویسم ،نشستم فکر کردم دیدم اصلا من معنی عشق را نمی دانم که حالا بخواهم نسبتش بدهم به یک نام، به یک نامِ کوچک ، به یک نامِ کوچکِ یک تو.

اسمِ جان دادن برای پدرها را می شود گذاشت عشق؟ برای مادر ها چطور؟ذوق برای دست های کوچک کودک تازه به دنیا آمده را چطور ،اسمش را می شود گذاشت عشق؟ نگاه دوستانه به یک دخترِ ترک شده یِ با شکم برآمده را چطور؟ ترحم به پیرمرد آلزایمری را چطور؟بوسیدن لب های لرزان دخترک زیر پل عابر پیاده را چطور؟ عشق به وطن را چطور؟ یا نکند حرف از دوست داشتن باشد؟ دوست داشتن بین دو نفر.  نکند عشق، همین دوست داشتن های یواشکی و پنهانی تو باشد، تویی که نمی دانی چشم هایِ من دروغ نمی گویند وقتی زبانم نمی چرخد. وای وای که اگر این عشق باشد... .

نه ، نیست. این خود جهنم است ، وقتی مامان می گوید عشق شیرین است. وقتی بابا می گوید عشق، قرص شدن دل است ، این خود جهنم می شود.

راستش مامان هم نمی داند عشق چطور می آید ولی می گوید وقتی بیاید گرفتارت می کند. حالی ات نمی شود چطور می آید فقط یکهو به خودت می آیی و می بینی که همه چیز کنار می رود و زندگی می شود راحت الحلقوم . مامان می گوید عشق که برای یک زن بیاید زندگی اش را تعطیل می کند و عشق ، بازی اش می گیرد. بابا می گوید مرد که عاشق بشود ، که عمیق دل بدهد با تمام وجود می خواهد مراقبت باشد. می دانی چه است من هنوز به خودم نیامده ام که ببینم زندگی ام راحت الحلقوم شده و به جز خود بابا تا حالا هیچ مردی نبوده که با تمام وجود مراقبم باشد هیچ هیچ. می بینی پس نمی توانم از عشق بنویسم. عشق را نسبت بدهم به یک نام. به یک نامِ کوچک. به یک نامِ کوچکِ یک تو. حتی نام کوچکِ تو . به حرف بابا اگر عشق ، دوست داشتن دو نفر باشد تا سرحدِ مرگ ، من خودم حاصل عشق بوده ام. عشقِ بین دو نفر بدون اینکه بدانم عشق چه است، عشق بین دو نفر چه است . اما دیده ام. این جور عشق دو نفره دیده ام ، عشق نامِ کوچک باباست وقتی مامان صدایش می زند امیر.

۹ نظر ۱۰ + ۰ -