برای داشتنش چکار کردی؟!
نشسته آن طرف میز، سرش را بالاتر از صفحه ی لپ تاپش می آورد و زل میزند توی چشم هایم و می گوید: " قیافت غلط اندازه." سرم را بالا می آورم؛ ابروهایم را می دهم بالا و نگاهش می کنم و پوزخند میزنم. ادامه می دهد: "خیلی خودتو قوی نشون می دی، در حالی که یه حجم بزرگی از ضعف رو داری. نمیزاری کسی بفهمه قوی نیستی." یخ میکنم و تمام تنم آوار می شود، شانه هایم می افتند و لبخند میزنم و چیزی نمی گویم ." خودتو پشت همین حرف نزدن هات قایم کردی." نگاهش می کنم و از پشت میز بلند می شوم. دوست دارم سرش داد بکشم .درست زده وسط خال؛ من چیزی به بزرگی قوی نبودن را از عالم و آدم پنهان می کنم.
+ مردا دخترای شاد و شنگول رو بیشتر می پسندن
_ خیلی وقته که دیگه دخترِ شادی نیستم.
پ ن : این روزهایِ من امروز چهار ساله شد.
به زیر پل نگاه می کنم. به ماشین هایی که با سرعت سرسام اور رد می شوند. دارم فکر می کنم اگر همین الان پل بیاید پایین تمام می شوم به راحتی.لق لق نوارهای اهنی زیر پاهایم را حس می کنم و نا خودآگاه می خوانم :" الله لا اله الا هوالحی القیوم لا تاخذه ... "
درست مثل فوتبالیستی که تازه اومده تیم فجر شهید سپاسی؛ داره تمام وجودشو میزاره فصل بعد بره پرسپولیس.
زندگی خیلی بیشتر از قبل داره میزنتم زمین و من عجیب تر از همه ی سال های عمرم دارم می جنگم، تقریبا هر لحظه دارم مسابقه می دم، سرسخت تر از قبل. لحظه به لحظه، نفس نفس میزنم ولی کم نمیارم . و عجیب تر اینکه توی تمام لحظه هام تنهام. تنهام و هنوز وایسادم. نمی دونم به چی امید دارم که دارم می دو ام. چیزی نیست در واقع که امیدوارم کنه الا یک عبارت به ظاهر مسخره که داره هی تکرار می شه " یکبار بیشتر جوون نیستی و همه چیزدست خودته."
+نمیدونم این بار چندمی هست که می ام این صفحه رو باز می کنم، می نویسم، بعد هم کنترل آ می گیرم و دلیت میزنم و همه ی حرفای توی گلو موندمو برمیگردونم سرجاشون. این ساعت و این لحظه قبل از دلیت یکی بهم گفت: ترسو.
میگم اگر ندارید پس اینایی که چیدید این بالا چیه؟ میگه :" خانم! اینا برای نوزادای نارس هست؛ شما ماشالا دیگه بزرگ شدی! الویت با اوناس "