این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" جوان مرد "

تا حالا شده از این سر شهر بیاندازید بروید آن سرش برای اینکه یک چیز کوچک* را از مغازه ای بخرید که فروشنده اش جوانی بیست و هفت یا هشت ساله ای باشد که می دانید مواد مصرف می کند؛ در حالی که دقیقا همان چیز کوچک را می توانید دو یا سه تا خیابان بالاتر خانه تان از مغازه ای بخرید که فروشنده اش جوانی بیست و هفت یا هشت ساله ای است شیک و خودشاخ پندار که از قضای روزگار چشمک زدن هم بلد است آن هم در روزگاری که دوران چشمک زدن سرآمده . تا حالا شده؟ من این کار را انجام می دهم و خودم هم نمی دانم چرا؟

"حیف اون آدم " می دانید یعنی چه؟ یکبار که مجبور شدم منتظر بمانم  تا جوان موادش را با لیوان چای اش نوش جان کند و بعد در حالی که صورت ش سرخ شد و چشم هایش یک طوری و با عصبانیت " خانم محترم ، لطفا بیرون " را بلند گفت؛ آمدم بیرون و ارام گفتم "حیف اون آدم" ، بدون انکه بدانم یعنی چه. و دفعه های بعد هم دوباره رفتم و به روی مبارک نیاوردم.

فکر نمی کنم که دیدن این حالت یک پسر جوان برایم جذاب باشد؛ این حالت برای خودش هم جذاب نیست چه برسد برای یک دختر دل نازک ترسو اما خودم هم نمی دانم چرا دوست دارم هی بروم سراغ ش که ببینم می خواهد به کجا برسد؛ جوانی که در بدترین شرایط ش هم یادش نمی رود من و امثال من یک خانم محترم هستیم.

* آن چیز کوچک قطعا مواد نیست.

۱۰ موافق ۰ مخالف
یعنی بیماری داره؟

خوبه که از این ماجرا هم میشه اینجور برداشتهایی کرد، یعنی کارت درسته :)
(و کارش درسته...)

مواد مخدر میزنه؛ جدیدا بهش میگن بیماری گویا 

عین حقیقته ، برداشتی نیست

من همین معتاده رو به اون که چشمک میزنه ترجیح میدم!

منم

میدونی چیه مواد هنوز غیرتشو نبرده انجایی که عرب نی انداخت

حیف واقعا :( ای دل غافل

هی روزگار :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">