این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" لطفا ایده ام را بدزدید "

"ن " می گه وقتی اونقدری پول داشته باشی مطمئن باش اونقدر غرق می شی که یادت به این چیزا نباشه؛ اما من می دونم ، یعنی مطمئن هستم که اینجوری نیست.

شاید از اون غروبای پاییز که وقت اذون بابا بلند و شمرده نماز می خوند و من منتظر بودم شبکه ی دو کارتون " بابا لنگ دراز " و پخش کنه؛ از اون روزا بود که برای اولین بار این افتاد توی سرم ، اینکه اونقدری پول داشته باشم که بتونم یه مرکز بزرگ درست کنم برای بچه های بی سرپرست، خودمم باهاشون زندگی کنم. یه مرکز که همه ی امکانات رو در حد رفاه عالی داشته باشه؛ از زمین فوتبال گرفته تا کتابخونه، با کلی دختر و پسر که بشن بچه های من ، توی تمام مراحل زندگی شون باشم تا اونا رو بتونم به جایی برسونم، تا جایی که بعد از سال ها آدمای موفق و مشهور کشور از بچه های من باشن. بعدم اونا هرکدوم که از من پولدارتر و تواناتر شدن این کارو دوباره انجام بدن.

"ن" می گه وقتی  اونقدر پول داشته باشی مطمئن باش اونقدر غرق می شی که یادت  به این چیزا نباشه؛ اما من می دونم، یعنی مطمئن هستم که اینجوری نیست.

+اولین چیزیه که توی سرم ول می خوره و من برای اولین بار دوست دارم یکی پیدا بشه قبل از من این کارو انجام بده پس لطفا ایده ی منو بدزدید به محض اینکه توانایی داشتید.

+همیشه دوست داشتم جای "سالی مک براید " توی کتاب " دشمن عزیز" "جین وبستر" باشم.

+اون روز که برسه، اون روز که من اونقدری پول داشته باشم؛ مطمئنا اون مرکز توی جنوب خواهد بود. 

+امیدوارم اون روز که برسه، اون روز که من اونقدری پول داشته باشم؛ اون روز هنوز جوون باشم. :)


۶ موافق ۰ مخالف
موفق باشی:))
راستش من به مدت تو یه مرکز خصوصی از همین نوع که تو دوست داری داشته باشی کار میکردم و بچه های اونجا خیلی وضعشون خوب بود... یه بار که با بانی های اونجا صحبت کردم احساس کردم که چقدر آدمها می تونن خوب باشن:)
به نظرم حالا هم که اونقدر پول نداریم می تونیم یه تاثیری داشته باشیم...مثلا من می رفتم و در نقش یه مادر برای پسرام دیکته می گفتم یا درس می خوندیم با هم...چقدر روزای خوبی بود اون روزا:)

چقدر خوب 

پس روی تو هم از همین الان حساب میکنم برای کمک
خودمم با این بچه ها سروکار داشتم ؛ اما مسوولاشون اصلا خوب نبودن و این منو بیشتر غصه دار میکرد
وضع مادی بچه ها خوب بود اما روحی و معنوی اصلا 

منم دوست داشتم همیشه تو یه همچین جایی کار کنم و
خصوصا با بچه های ناشنوا. یا اینکه یه فرزندی داشته باشم که همه ی هزینه هاشو بدون اینکه بدونه  پرداخت کنم و وقتایی که بهم نیاز داره تلفنی یا آنلاین باهاش در ارتباط باشم. .
اما میگن من خیلی احساساتی ام و روحیه اشو ندارم. اما رو منم حساب کن :)
امیدوارم اگه روزی به این بزاعت رسیدم آدمی باشم که بتونم از پولی که به دستم میرسه فقط اونقدری که احتیاج دارم رو بردارم و بقیه رو ببخشم  به صاحبان اصلیشون.

بعضی از بچه ها بی سرپرست هستن و بد سرپرست و از نظر جسمی مشکلی ندارن اینا جدای اونایی هستن که از نظر جسمی مشکل دارن

اینایی که من گفتم اصلا روحیه خاصی نمیخاد فقط پشتکار می خواد و خستگی ناپدیری
شایدم تو زودتر از من پول داشتی ؛ رو من حساب کن :))

من به عنوانِ آبدارچی میتونم کمکتون کنم :))

دوست دارم ها! ولی خیلی به ندرت حوصله ی سروکله زدن با بچه ها رو پیدا میکنم

بچه های فامیل همگی از من میترسن :)))


ولی در هر حال، این حس که داری از یه نفر حمایت میکنی خیلی حسّ قشنگیه

نفرمایید :) اینجوری

خب شما حوصله ی بچه ها رو نداری با بزرگتر از بچه ها سروکله بزن؛ بچه ها که همینجور بچه نمی مونند 
ولی دنیای بچه ها خیلی قشنگه :)

کاش کسی ایده ات را بدزدد :)

من چندبار خواستم بروم به بچه های کار کمک کنم، ولی مسیر خیلی دور است و زمان تنگ :(

اگر پول داشتی من هستم، اگر من داشتم، خبرت می کنم :):*

کاش زودتر از من بدزدند البته :)

 بچه های کار روحیشون قوی هست ، فقط انگیزه میخوان و حمایت
فکر کنم تو زودتر از من پول داشته باشی حتما روی من به عنوان مدیر حساب کن :دی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">