این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

"همه آدم های معمولی ای هستیم "

اینکه مردی با اعتماد به نفس سوار بر الاغ اش پشت چراغ قرمز باشد در حالی که دست در دماغ اش دارد و از لبخند و حرف مردم هم هیچ اباهی ندارد چندان جذابیتی ندارد، لااقلش شاید برای من . این هم که مردی دیگر با سیبیل هایی کلفت و شلواری سیاه رنگ سوار بر موتور سیکلت اش با ژستی نابودکننده ، پشت چراغ قرمز دست در دماغ اش داشته باشد هم چندان جذاب نیست، لااقلش شاید برای من . و این هم که مردی با لباس های اتو شده ، صورتی اصلاح شده و عینکی که مارکش از پشت شیشه داد می زند که صاحب من چه کسی است  سوار بر لندکروز اش  پشت چراغ قرمز بیخیال از تمام چشم هایی که خیره اش شده اند دست در دماغ اش داشته باشد هم جذابیتی ندارد ، لااقلش شاید برای من. اما رابطه ی این سه تصویر چرا ، جذابیت دارد . همه ی این ها را گفتم که بگویم همه ی ما آدمیم ، آدم های خیلی معمولی با نیاز های طبیعی مشترک ، فقط در قالب های متفاوتی قرار گرفته ایم. اگر چشم هایمان را باز کنیم آدم های خاص و افسانه یی مان هم با همین نیاز های طبیعی مشترک تبدیل به آدمی واقعی و معمولی می شوند. اگر این ها را باور داشته باشیم از آدم ها بت نخواهیم ساخت و ما خود معمولی مان خواهیم بود البته اگر بخواهیم که باشیم.

۵ موافق ۰ مخالف
هممون معمولی هستم اصل ساختن لحظه  های نابه 

بعضیا نمیخان بفهمن  که همه معمولی هسیم 

و شاید خودشان علت سخته شدن بت هستند با رفتارشان و اعمالشان.

ما اطرافیان بیشتر اثر داریم بنظرر من

انسان های خاکیه شگفت انگیز
من اینتوری دوست دارم بهش فکر کنم.

تعبیر جالبیه :)

دست تو دماغ بودن نشان از معمولی بودن ندارد البته، ولی خب:دی

یه نیاز طبیعی مشترک که هست ، نه؟

چرا این پست اینقدر آشناس؟
قبلا شبیهش رو نوشته بودی؟

نه ؛ قبلا خودش بود الان اوردمش اینجا

همون که شما اومدی نوشتی شلوار راحتی استادت 
من نوشتم آب دهن یار رو بالش 
شما گفتی دوس داری
من گفتم بگو چای نبات بخوره

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">