این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" بهمنی ترین خواهرِ دنیا "

نوزده سال پیش ، هفت شب دست های بابا را محکم گرفته بودم ،منِ پنج ساله  بغض داشتم . نوزده سال پیش، هفت شب عروسکِ زنده یِ کوچکی گذاشتند توی بغلم و گفتند :" این، خواهر کوچولوی توست." ،من اما بغض داشتم، از بودنِ یکی دیگر بغض داشتم. نوزده سال به تمام توی گوشِ من خواندند :"که این بچه، خواهر کوچولوی توست ، دوستش بدار." و من آنقدر غرقِ در دوست داشتنِ این بچه شدم که نفهمیدم کی بزرگ شد. امروز صبح که بیدار شدم، که دوست داشتم بگیرمش توی بغلم، بچلانمش تا با تمام وجود حس کنم که هنوز دارمش ، نبود. یادم آمد امسال اولین سالی ست که تولدش را در خانه نیست و عجیب بغض از صبح ته گلویم خانه کرده. یادم آمد امروز شش ماه ست که تمام لحظه لحظه ی کنارِ هم بودن مان خلاصه شده توی چت و اس ام اس و دو یا سه تا ده دقیقه صحبت تلفنی در یک روز و یک عالمه مسافت. امروز بعد از نوزده سال هفت شب بغض دارم. از نبودنش بغض دارم.

+ از خواهرانه های من

۶ موافق ۰ مخالف
ای وای راه دور...

:(

تولدش مبارک:)
امان از فاصله ها...:(

ممنونم :)

امان ...

ایشاالله مشکلتون حل میشه
نگران نباشید

والا مشکلی نیست جز دوریِ او 

تولدش مبارک :)

   ممنونم :)

به نظر من دوری تنها دردی که هیچوقت عادی نمیشه
همیشه یه دغدغه هست
همیشه یه انتظار هست

دقیقا همینطوره

خود خوره هست 

خدا قسمت کنه از این خواهرا :) 

منو قسمت کنه یا خواهرمو ؟ :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">