این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

"علی بی غم "

قد و وزن ام را اندازه گرفت، نشست حساب کردن آخرش هم با خنده گفت: " کمبود وزن داری ، در حالی که اصلا معلوم نیست ، ولی خب باید یکم وزنتو بیشتر کنی." لبخند زدم .بعدش اسم یک سری مواد مخدر و محرک را ردیف کرد و گفتم هیچ کدامشان را مصرف نکرده ام .بعدش آمد سروقت وضعیت روانی ام ، گفت: " با توجه به یک ماه قبل اینایی که میگم رو جواب بده." به تک تک روزهای یک ماه قبل فکر کردم و گفتم نه افسرده بوده ام ، نه احساس پوچی کرده ام  نه بی هدف بوده ام  نه پرخاشگری کرده ام  نه منزوی بوده ام نه اضظراب بی خود داشته ام نه غمگین بوده ام . گفت : "چه عالی " و نفهمید که بلدم دروغ بگوییم، که بلدم طوری رفتار کنم انگار که شاد ترین جوان روی زمین منم . بلدم  همه چیز را با لبخند دندان نما ماستمالی اش کنم . داد زیر فرم را با اسم و فامیلی ام امضا کردم . لبخند زدم گفتم :" با این همه سوال سرما خوردگیمم خوب شد دیگه دکتر. " فرم ها را دادم دستش آمدم بیرون. امروز با اسم و فامیلی ام امضا کرده بودم که جوان شادی ام . از امروز جوان شادی بودم .
۴ موافق ۰ مخالف
"هیچ وﻗﺖ ﺧﺪا ﯾﮏ ﭼﯿﺰ واﻗﻌﯽ ،را ﺣﺎﻻ ﻫﺮﭼﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﺎﺷﺪ ، ﭘﺸﺖ ﯾﮏ ﻇﺎﻫﺮ دروﻏﯿﻦ ﭘﻨﻬﺎن ﻧﮑﺮده ام . ﯾﻌﻨﯽ ﯾﺎد ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ام ﻋﮑﺲ آن ﭼﯿﺰی ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻢ ."قبلا اینو گفتید :)کاش هنوزم بلد نبودین...

چه نکته ی ظریفی :)


+اینم گفتم  "یعنی یاد نگرفته ام عکس آن چیزی باشم که هستم." نشون ندادن ناراحتی عکس ناراحتی نیست 

وقتی دکتر ها خنگ می شوند :)

شایدم فهمید ولی به روی مبارک نیاوورد :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">