این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" مادر "

عینک را جا به جا می کند، به ادامه ی اس ام اس نوشتن اش می رسد. به موهای سفیدش نگاه میکنم؛ خبری از موهای پرپشت سیاه ش نیست، به چروک های صورت ش ؛ به دست های ش، به چشم های ش.

راه درازی آمده تا امروز اینجا آرام نشسته؛ مادرِ آرام و صبور من.

مادرِ من درس نخوانده اما تشنه ی یاد گرفتن بوده، همیشه ی خدا نگران درس و دانشگاه رفتن ما بوده. اهل کتاب و تئاتر و موسیقی نبوده اما نگران آگاهی و رشد کردن ما بوده، همیشه ی خدا.

هیچ وقت ندیدم ناخن هایش لاک داشته باشد اما همیشه توی گوش ما خوانده، زن نباید خودش را فراموش کند.

توی گوش ما خوانده، تنها سلاح یک زن امیدش است؛ مادر آرام من،تنها با امید ش به اینجا رسیده.

گفته باید صبور باشیم، باید بایستیم، باید بجنگیم.

اولین زن زندگی من که جنگیدن، ایستادن، امید و صبوری یاد من داد. 

۸ موافق ۰ مخالف
سلا
خدا براتون حفظش کنه  و همیشه سالم باشن
کاش مامانا وبلاگ بخونن
خداوند حفظشون کنه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">