این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

" آدمِ خیس، هراس باران ندارد"

زندگی خیلی بیشتر از قبل داره میزنتم زمین و من عجیب تر از همه ی سال های عمرم دارم می جنگم، تقریبا هر لحظه دارم مسابقه می دم، سرسخت تر از قبل. لحظه به لحظه، نفس نفس میزنم ولی کم نمیارم . و عجیب تر اینکه توی تمام لحظه هام تنهام. تنهام و هنوز وایسادم. نمی دونم به چی امید دارم که دارم می دو ام. چیزی نیست در واقع که امیدوارم کنه الا یک عبارت به ظاهر مسخره که داره هی تکرار می شه " یکبار بیشتر جوون نیستی و همه چیزدست خودته."

+نمیدونم این بار چندمی هست که می ام این صفحه رو باز می کنم، می نویسم، بعد هم کنترل آ می گیرم و دلیت میزنم و همه ی حرفای توی گلو موندمو برمیگردونم سرجاشون. این ساعت و این لحظه قبل از دلیت یکی بهم گفت: ترسو.

۱۲ موافق ۰ مخالف

همین سرسختی، همین جوونی امیدوارت کنه دختر!

دلمم برای قدیمای رفاقت مجازیمون تنگ شد که جوون تر بودم و تو جوون تر تر:)

سرسختی لذت داره هم خودش هم آخرش 

من هم :)

اوه درد و درد ودرد همین جوونی من بوده تا الآن
و یاد این آیه می افتم "لقد خلقنا الانسان فی کبد"
همانا انسان را در سختی آفریدیم

دل آدم قرص می شه با این ایه :)

به آدمای بزرگ فکر کن و این که آدم صدتا جون داره.
من هر وقت می‌خوام شبا رو بیدار بمونم به ابن سینا و فلان عالِم که خودشو زخمی می‌کرد فکر می‌کنم، بعد می‌بینم خیلی اوضاعم به‌تره. یه جور انگیزه می‌شه.

به این فکر می کنم که قراره به جایی برسم :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">