این روزهایِ من

من ، یک آدم معمولی ام!

"شکنجه "

برایِ من که چند سالیه قایم شدن از مردم کارم شده بود، برایِ من که صحبت کردن توی جمع رو فراموش کرده  بودم،برای من که توجه کردن به بقیه رو یادم رفته بود، برای من که شعور اجتماعی م داشته میل میکرده به صفر؛ نشستن توی یک جمع پنج نفره یِ نه چندان آشنا، که مجبور باشی همزمان هم حرف بزنی، هم به بقیه توجه کنی و هم شعور اجتماعی خرج کنی و هم لبخندِ دیپلماتیک تحویل بدی عذاب آور بود؛ طوری که وسط هایش نفسم می رفت. امروزِ من یه تجربه ی مبهم دیگه بود که بی رحمانه میزد توی گوشم که ببینم کجام، و چقدر دور شدم از خیلی چیزا و مغموم تر از قبل بپیچم توی خودم.


+الآن توی سرِ من هزار و یک چیز دارند بالا و پایین میرن که نوشته بشن، اما راه به جایی نمی برند، همه چیز به هم ریخته هست، درست مثل مخلفات اُملتی (اُملتِ یونانی) که نصفه خوردم.

۶ موافق ۰ مخالف
دشوارترین شکنجه این بود که ما
یک یک به درون خویش تبعید شدیم

استاد شفیعی کدکنی عزیز

آدمی که تبعید میشه دیگه اون آدم سابق هم نمیشه :)
چقدر خوب گفته

خب منم با تو جمع بودن -به خصوص اگر غریبه باشن- اونقدرا راحت نیستم و انرژیم خیلی سریع تو چنین حالتایی تحلیل میره
ولی به نظرم اصلا نمیشه گفت منفیه یا اینکه شعور اجتماعیم پایینه
چون در کنارش یاد گرفتم از تنهاییم لذت ببرم و اگر کاری دارم روش تمرکز کنم و کلا بازدهیم چند برابر بشه
فکر میکنم این مسئله کاملا شخصیه
و بستگی داره به خصوصیات آدما (مثلا درونگرا یا برونگرا بودن)

خلاصه اینکه اصلا عذاب وجدان نداشته باشید و خودتون رو هم اذیت نکنید از این بابت...

تا شبش عذاب وجدان داشتم، خوابیدم بیدار شدم تا حدودی حل شد
ممنونم :)

برات حال ِ خوب آرزو میکنم ندآی عزیز :)

واقعا ممنون ثریای عزیز :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">